زهد حضرت علي

 

وجه پنجم: کثرت زهد اميرالمؤمنين عليه السّلام است و شکي نيست که اَزْهَد مردم بعد از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم، آن حضرت بود و تمام زاهدين روي اخلاص به او دارند و آن حضرت سيد زُهّاد بود هرگز طعامي سير نخورد و مأکول و ملبوسش از همه کس درشت تر بود. نان ريزه هاي خشک جوين را مي خورد و سَر اَنبان نان را مهر مي کرد که مبادا فرزندانش از روي شفقت و مهرباني زيت يا روغني به آن بيالايند و کم بود که خورشي با نان خود ضمّ کند و اگر گاهي مي کرد نمک يا سرکه بود. [1] .

و در کيفيت شهادت آن حضرت بيايد که آن حضرت در شب نوزدهم ماه رمضان که براي افطار به خانه ام کلثوم آمد، امّ کلثوم طَبَقي از طعام نزد آن حضرت نهاد که در آن دو قرص جوين و کاسه اي از لَبَن و قدري نمک بود حضرت را که نظر بر آن طعام افتاد بگريست و فرمود: اي دختر! دو نان خورش براي من در يک طَبَق حاضر کرده اي مگر نمي داني که من متابعت برادر و پسر عمّم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را مي کنم تا آنکه فرمود: به خدا سوگند که افطار نمي کنم تا يکي از اين دو خورش را برداري! پس امّ کلثوم کاسه لَبَن را برداشت و آن حضرت اندکي از نان با نمک تناول فرمود و حمد و ثناي الهي به جا آورد و به عبادت برخاست و آن حضرت در مکتوبي که به عُثمان بن حُنَيْف نوشته چنين مرقوم فرموده که امام شما در دنيا اکتفا کرد به دو جامه کهنه و از طعام خود به دو قرص نان، و فرموده که اگر من مي خواستم غذاي خود را از عَسَل مُصَفّي و مغز گندم قرار دهم و جامه هاي خويش ‍ را از بافته هاي حرير و ابريشم کنم ممکن بود، ليکن هيهات که هوي و هوس بر من غلبه کند و من طعامم چنين باشد و شايد در حجاز يا در يَمامه کسي باشد که نان نداشته باشد و شکم سير بر زمين نگذارد، آيا من با شکم سير بخوابم و در اطراف من شکم هاي گرسنه باشد و قناعت کنم به همين مقدار که مرا امير مؤمنان گويند وليکن فقرا را مشارکت نکنم در سختي و مکاره روزگار، خلق نکردند مرا که پيوسته مثل حيواناتي که همّ آنها به خوردن علف مصروف است مشغول به خوردن غذاهاي طيّب و لذيذ شوم. [2] .

بالجمله؛ اگر کسي سير کند در خُطَب و کلمات آن حضرت به عين اليقين مي داند کثرت زهد و بي اعتنائي آن جناب به دنيا تا چه اندازه بود.

شيخ مفيد روايت کرده که آن حضرت در سفري که به جانب بصره کوچ فرمود به جهت دفع اصحاب جَمَل نزول اجلال فرمود در رَبَذه، حُجّاج مکّه نيز آنجا فرود آمده بودند و در نزديکي خيمه آن حضرت جمع شده بودند تا مگر کلامي از آن حضرت استماع کنند و مطلبي از آن جناب استفاده نمايند و آن جناب در خيمه خود به جاي بود. ابن عباس به جهت آنکه حضرت را از اجتماع مردم خبر دهد و او را از خيمه بيرون آورد گفت رفتم به خدمت آن حضرت يافتم او را که کفش خود را پينه مي زند و وصله مي دوزد، گفتم که احتياج ما با آنکه اصلاح امر ما کني بيشتر است از آنکه اين کفش پاره را پينه بدوزي، حضرت مرا پاسخ نداد تا از اصلاح کفش ‍ خود فارغ شد، آنگاه آن کفش را گذاشت پهلوي آن يکتاي ديگرش و مرا فرمود که اين جفت کفش مرا قيمت کن؛ من گفتم: قيمتي ندارد، يعني از کثرت اِنْدراس و کهنگي ديگر قابل قيمت نيست و بهائي ندارد. فرمود: با اين همه چند ارزش دارد؟ گفتم: درهمي يا پاره درهمي، فرمود: به خدا سوگند که اين يک جفت کفش در نزد من بهتر و محبوبتر است از امارت و خلافت شما مگر اينکه توانم اقامه و احقاق حقي کنم يا باطلي را دفع فرمايم. الخ. [3] .

و از جمله کلمات آن حضرت است که به سوي ابن عباس مکتوب فرموده که الحقّ سزاوار است به آب طلا نوشته شود:

اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ دَرْکُم الَمْ يَکُنْ لِيَفُوتَهُ وَيَسُوئُهُ فَوْتُم الَمْ يَکُنْ لِيُدْرِکَهُ فَلْيَکُنْ سُروُرُکَ بِمانِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَلْيَکُنْ اَسَفُکَ عَلي مافاتَک مِنْها وَما نِلْتَ مِنْ دُنْياکَ فَلا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحا وَمافاتَکَ مِنْها فَلا تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعا وَلْيَکُنْ هَمُّکَ فيما بَعْدَ الْمَوْتِ؛ [4] .

يعني همانا مردم را گاهي مسرور و خشنود مي سازد يافتن چيزي که از او فوت نخواهد شد و در قضاي خدا تقدير يافته که به او برسد و اندوهناک و بدحال مي کند او را نيافتن چيزي که نمي تواند او را درک کند و نبايد که آن را بيابد؛ چه هم به حکم خدا ادراک آن از براي او مُحال باشد پس بايد که سرور و خوشحالي تو در آن چيزي باشد که از آخرت به دست کني و غصه و غم تو بر آن چيزي باشد که از فوائد آخرت از دست تو بيرون رود، لاجرم بدانچه از منافع و فوائد دنيويه به دست آوري زياده خوشحال مباش و به فراهم آمدن اموال دنيا فرحان مشو و چون دنيا با تو پشت کند غمگين و در جزع مباش و اهتمام تو در کاري بايد که بعد از مرگ به کار آيد.

ابن عباس پس از آنکه اين مکتوب را قرائت کرد گفت که من بعد از کلمات رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم از هيچ کلامي نفع نبردم مثل آنچه از اين کلمات نفع بردم!

بالجمله؛ مطالعه اين کلمات از براي زهد در دنيا هر عاقلي را کافي و وافي است.

پی نوشته ها :

[1] «کشف اليقين» علامه حلي ص 85  88.

[2] «نهج البلاغه» ترجمه شهيدي ص 318، نامه 45.

[3] «ارشاد شيخ مفيد» 247:1.

[4] «نهج البلاغه» ترجمه شهيدي ص 284، نامه 22.